یکی از فانتزیام اینه که :
تو محلمون 10 تا پسر غریبه به دختر همسایمون تیکه بندازن یهو غیرتی بشم کله کنم برم براشون ، 10 تا شونو آش و لاش کنم و بعد بشون بگم " خودتون خواستین من دعــــــوا نداشتم "
بعد دختر همسایه این صحنه رو ببینه کف و تف قاطی کنه تا میخواد بیاد سمتم که ازم قدردانی کنه یهو مادرش با چادر گُل گُلی از خونه بیاد بیرون و ببینه 10 نفر پاره پوره رو زمین دارن خاک میخورن ، متوجه جریان میشه و با یه حالت بغض آلود بیاد سمتم بگه " پوریای من " ( منظورش همون داماد من بود :دی )
پوریا : بله مادر
بگه : من همیشه آرزو داشتم همچین پسر رخشی داشتم
پوریآ : ولی مادرم تو همیشه به چشم یه پسر بد منو نگاه میکردی ، تو همیشه یه کاری میکردی که آمارم پیش بقیه همسایه ها گُهی باشه ، تو به من تهمت میزدی ( با صدای آلن دلون )
یهو صدای کف زدن به گوشم میرسه ، برگردم ببینم 247 نفر دارن برام کف میزنن بخاطر جان فدایی و دیالوگ زیبام
بعد یهو ببینم یه افق داره از سمت راستم میاد ، دوست داشتم بیشتر دیالوگ بگم که همسایه ها بیشتر کف بزنن ولی مجبور شدم تا افق نرفته توش محو بشم
گریم گرفت :((((