تـــــــولدی دیـــــــگــر
صبح كه داشتم بطرف دفترم مي رفتم منشی ام بهم گفت:
” صبح بخير آقاي رئيس ، تولدتون مبارك ! “
از حق نميشه گذشت، [ صرف نظر از جایگاه مدیریتی ] احساس خوبي بهم دست داد از اينكه حداقل يكي تولدم يادش بود.
تقريباً تا ظهر به كارهام مشغول بودم. بعد منشی ام در زد و آمد تو و گفت : ” ميدونين رئیس، امروز هواي بيرون عاليه ؛ از طرف ديگه امروز تولدتون هست ، اگر موافق باشين با هم براي ناهار بريم بيرون! ... یعنی ... فقط من و شما ! “
گفتم : "خداي من اين يكي از بهترين چيزهائي بوده كه ميتونستم انتظار داشته باشم !! باشه بريم "
براي ناهار رفتيم بیرون از شرکت. البته نه به جاي هميشه گي، بلكه به يک جاي دنج و خيلي اختصاصي و فارغ از هرگونه احساسات مدیریتی ] از غذایي عالي موزیکی عالی در فضایي عالي تر در کنار هم واقعاً لذت برديم. [
♪♪♪♪♪♪♪♫♫♫ .. این چقدر خوووبه که تو کنارم هستی ♪♪♪♪♪♪♪♫♫♫
وقتي داشتيم برمي گشتيم، منشی ام رو به من كرده و گفت : ” ميدونين رئیس ، امروز روز خیلی خوبیه، فكر نميكنين كه اصلاً لازم نباشه برگرديم به اداره ؟ "
با نگاهی به چشمای خمارش در جواب گفتم: " آره، منم فكر ميكنم همچين هم لازمِ لازم نباشه برگردیم !!
[ البته این رو از روی تجربه مدیریتی ام گفتم ]
اونم با تنّازی خاصی گفت : ” پس اگه موافق باشي بد نيست بريم به آپارتمان من “
[ یعنی جایی برای مخالفت بود ؟! حتی از دیدگاه مدیریتی !؟ 8-) ]
وقتي وارد آپارتمانش شديم گفت: ”ميدونين رئيس، اگه اشكالي نداشته باشه من ميرم تو اتاق خوابم ... دلم ميخواد ... این لباس های رسمی رو از تنم دربیارم و ... تو يه جاي گرم و نرم يه خورده استراحت كنم ! خوب شما هم ..... ^_^ !!
گفتم: ”خواهش مي كنم راحت باش عزیزم !! “
[ در اون لحظه مدیریت بحران واقعا دشوار بود ]
اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود پنج شش دقيقه اي چند ضربه آهسته به در اتاقش زدم که با صدای ملیحی گفت : بفرمایید !!
... و وقتی در رو باز کردم .. منشی ام با يه كيك بزرگ تولد به دست در حالي كه پشت سرش همسرم ، بچه هام و يه عالمه از دوستام و تمام کارمندهای شرکت با هم داشتند آواز ” تولدت مبارك “ رو مي خوندند....
مات و مبهوت خیره به من شدند که از شدت هیجان اشک در چشمانم حلقه زده بود و در آستانه در ایستاده بودم ... در حالیکه مثل لحظه تولد کاملا برهنه بودم !!!!!!!!!!!!!!!
!!!! :@
نظرات شما عزیزان: