هیپولیت: من می دونم چی هستم و همیشه هم همین می مونم. اما تو چی؟ تو گناه می کنی در حالی که می دونی بعدش اعتراف می کنی. و بعدشم بخشیده می شی. و دوباره همه چیز از نو شروع می شه. چطور می تونی خدایی به اون قادر متعالی رو گول بزنی؟ مگه این که در حقیقت بهش اعتقادی نداشته باشی.
کشیش: این چیزیه که تو داری بهش اعتراف می کنی، نه من.
هیپولیت: پس واسه چی زانو زدی؟ خدا مطمئنن بخشنده ست. من اگه جای اون بودم ازت
بدم می اومد. به خاطر این تقلب از روی زمین محوت می کردم.
کشیش: اما تو که خدا نیستی.
نه یه شاه زاده م. خدای روی زمین ام. اما خدا نیستم. من به تو اجازه نمی دم که گناه کنی به این خیال که بعدش اعتراف می کنی و از زیرش در میری.
کشیش: اگه این جوری نباشه که بهشت خالی می مونه.
هیپولیت: بهشت ملک آدمای صادقه، که صادقانه گناه می کنن. و مرگ برای اون هایی که تلاش می کنن گند کاری هاشون رو بپوشونند.
کشیش: تو فکر می کنی عفو چیه؟
هیپولیت: اون شاید برای تو کافی باشه، اما من هیچ قصد ندارم که گند کاری هام رو بپوشونم. من یه زن رو کشتم و برای همین هم توسط ریاکارانی که با خودم نابودشون می کنم، تنبیه می شم. ممکنه ما توی جهنم بسوزیم. خدا شاید قادر و متعال باشه، اما یه کاری هست که نمی تونه انجام بده.
کشیش: یه جور پاکی تو وجودت به نظرم می آد.
هیپولیت: اون نمی تونه منو درست کنه.
کشیش: نه.
هیپولیت: سطر آخر برای دفاع این مرد صادق. آزادی اراده اون چیزیه که ما رو از حیوونات متمایز میکنه.
(شلوارش را پایین می کشد.)
ومن هیچ قصدی ندارم که مثل یه حیوون کیری رفتار کنم.
کشیش: (برای هیپولیت ساک می زند.)
هیپولیت: می ذارمش به عهده ی تو.
( ارضا می شود. دستش را روی فرق سر کشیش می گذارد.)
زود باش. اعتراف کن. قبل از اون که در آتش بسوزی.
(دلداده گی فدر- سارا کین- م. سودایی)
نظرات شما عزیزان: