داداشم محمد هفت سالشه يه دخترخاله دارم پنج سالست رفته جلوي پنجره وايساده بيرون رونگاه ميکنه و ميگه تو,فکر ميکني محمدم الان داره به من فکر ميکنه؟!!!!!
اخرشم يه آه ميکشه.
من 7 سالم بود تازه ياد گرفته بودم که بايد برم توالت جيش کنم نه تو شلوارم :|
يارو نشسته بود سر جلسه کنکور. سؤالا رو پخش مي کنن و يارو اول يه پنج دقيقه اي مبهوت به سؤالا خيره ميشه . بعد يه پنج تومني از جيبش در مياره شروع مي کنه تند تند شير يا خط کردن و پاسخ نامه رو پر ميکنه . بعد 50-40 دقيقه مراقب ميبينه يارو خيس عرق شده و مرتب يه سکه رو ميندازه بالا و زير لب فحش ميده . ميره جلو مي پرسه داري چيکار ميکني؟ يارو مي گه همه سؤالا رو جواب دادم . دارم جوابامو چک ميکنم.
يه بار داشتم خير سرم به بچه خواهر 6 سالم رياضي ياد ميدادم بهش گفتم مثلا من 3 تا شکلات به داداشت ميدم 2 تا به تو حالا چند تا شکلات ميشه ؟
يهو زد زير گريه گفت چرا به داداش 3 تا ميدي به من 2 تا ؟!!!
نميخوام اصلا همشو بده به داداش منم ميرم به مامانم ميگم :|
رفت به خواهرم گفت خواهرم اومده دعوام ميکنه ميگه مرض داري بچه رو اذيت ميکني؟ خب يکيشو ميذاشتي تو جيبت به هر کدوم 2 تا ميدادي که دعوا نشه ديگه :|
نظرات شما عزیزان: